پیر خرد یک نفس آسوده بود
کودک دل رفت و دو زانو نشست
مست مست
ـ گفت: تو را فرصت تعلیم هست؟
ـ گفت: هست
ـ گفت:که ای خسته ترین رهنورد ، سوخته و ساخته ی گرم و سرد ، بر رخت از گردش ایام گرد ، چیست برازنده ی والای مرد؟
- گفت:درد
ـ گفت: که چیست ای همه دانندگی ، راست ترین راستی زندگی؟
پیر که اسرار خرد خوانده بود ، سخت در اندیشه فرو مانده بود
ناگه از شاخه ای افتاد برگ
- گفت:مرگ
چقدر قشنگ بود
سلام
خیلی خوشمل بودعزیزم